ویره دیگه وسط مقاله نوشتن این هم با این همه استرس و تنگی وقت، هی این اینترنتِ قلقلک می ده برو ببین تو این مملکت خبری شده،غنچه ای شکفته شده بلبلی چهچهی زده باشه یا نه! شاید جریان ساندویچ شترمرغ و شنیده باشید، من که واقعا احساس شرم کردم وقتی فهمیدم نتونستن رکودو اندازه بگیرن، چرا؟ چون مردم گرسنن و قبل از اینکه بخوان ساندویچ و اندازه بگیرن ببینن که رکورد زده شده یا نه مردم حمله کردن ساندویچو خوردن (شایدم کوفت بهتر باشه) نمی دونم به شما چه حسی دست می ده! با من که بدجور بازی می کنه؛
در بررسی عوامل پشت صحنه، این ذهن من که دیگه بدجوری رفته تو پیچ و خم بررسیهای آسیب شناختی و جامعه شناختی رسید به دو تا ریشه! اصولن من اعتقاد دارم که باورهای ذهنی ما دنیامونو می سازن و متاسفانه در ذهنیت ما ایرانیها این جمله هی وول می خوره "اگه به من نرسه چی؟"
این هم شاید تا حدی به خاطر فقر باشه و اینکه انواع منابع به اندازه نیستن! جدن ها اندازه نیست ولی من و تو سهم مونو می خوایم
دوم هم اینکه به خاطر سابقه دیکتاتوری هزاران ساله ایران، همیشه بر این باور بودیم که باید حقمونو بگیریم! و حتی به بچه هامون هم مکررا یاد آوری می کنیم :"حقتو بگیر، حق گرفتنی!!" برای همین هم همیشه هولیم که حقمونو نگیرن، بارها دیدم تو صف های مختلف با اینکه طرف می دونه نوبت به اون هم می رسه و خواسته اش برآورده می شه هی می ترسه حقشو بخورن! نمونه ی خنده دارش هم پروازهای ایرانی که تا هواپیما نگه می داره ملت سرپا وا میستن تا زورتر پیاده شن، حالا طرف سی ساله اروپا زندگی کرده ولی هنوز می ترسه حقشو بگیرن!
چه دنیای عجیبیه ها
Showing posts with label حق، عادت زشت. Show all posts
Showing posts with label حق، عادت زشت. Show all posts
Tuesday, 21 October 2008
Subscribe to:
Posts (Atom)