Sunday, 27 July 2008

خوب نیستم! راستش با خودم شرط کرده بودم که مث بقیه وبلاگم از بیداد و غم نباشه! ولی حالم بده خیلی بد! نمی دونم خبر مرگ و مختوم شدن پرونده مرگ دکتر زهرا بنی یعقوب رو شنیده اید یا نه ؟ من که چیزی نمی دونستم، داستان خیلی ساده بوده ایشون توسط گشت ارشاد به همراه آقایی که میگن نامزدشون بوده دستگیر و دو روز بعد... بازم حالم بد شد... دو روز بعد خبر مرگشو اعلام میکن! آره به همین راحتی خبر مرگ! و بعد هم مردم اومدن نوشتن که ایشون اصلن با کسی رابطه نداشته و حتی با پسرها حرف هم نمی زده! آخه احمق عقب افتاده به کسی چه که ایشون با کی دوست بوده و چی کار می کرده! کی این خقو به ما داده که در مورد هرکس که دوس داریم قضاوت کنیم! مگه هرکی دوست پسر یا نامزد یا دوستی از جنس مخالف داره باید بمیره که شما می خواید یکی دیگه رو تبرئه کنید؟؟؟؟ باورتون میشه حالت تهوع دارم. کاش مث این اروپایی های خوش همین قد از ایران می دونستم که ایرانم یه کشور عربی با فرهنگ بربری، عقب افتادست که مردها می تونن چندتا زن داشته باشن! ولی اوضاع وخیم تر از این حرفهاست. یک بار دیگه به این نتیجه رسیدم که تنها دلیلی که این استکبارو با این توحش استوار نگه داشته، افسردگی و بی تفاوتی مردمی که حتی حال بالا آوردن سرشون و نگاه به بیدادها رو ندارن چه برسه به اعتراض! کاش هیچ ریشه ای توی این مرز و بوم فناشده نداشتم و الان راحت خوابیده بودم! کاش

1 comment:

Anonymous said...

بله منم داستان ابن خانومو شنیدم.دکتری که آینده‌ی خوبی داشته.باورت میشه من یه مانتوی سفید و چسبون خریدم اما هبچ نمی‌پوشمش یه وقت گشت ارشاد منو نگیره؟