Friday, 1 August 2008

یک روز گرم در استکهلم

دیشب داشتم فکر می کردم که چقدر آدم شدم و چقدر به اون کسی که دوست داشتم باشم دارم نزدیک می شم. متاسفانه خیلی آدم ایده آل گرایی هستم، و همیشه از خودم بیش از اون چیزی که هستم انتظار دارم خیلی بده، چون در انتظار آینده ی بهتر حالمو خراب می کنم.
مسایل خورده ریز فرهنگی که قبلا اشاره کردم، همین جوری تو سرم قل قل می خورد و شدیدن تو فکر بودم تا اینکه دیروز برای استفاده از تنها روزهای گرم استکلهم رفتم ساحل کنار خونمون یه کم شنا و آفتاب ذخیره کنی. یه آقایی حولشو تکوند رو تن منی که زیر آفتاب نیم جون مست و ملنگ شده بودم برگشتم نگاهش کردم شروع کرد فارسی حرف زدن. وای نمی دونید وقتی ایرانی ها به هم می رسن چقدر حرف دارن بهم بزن فقط کافیه از اون مرحله نفرت اولیه! بگذرن، این نفرت اولیه قضیه ی پیچیده ای که تنها در میان موارد نادری از اقلیتها و ملیتها اتفاق می یفته، ایرانی ها هم تا اونجاییکه دیدم و شنیدم مصداقی بی مانند ازاین قضین، به این معنا که اگه شما تازه وارد یه کشور غریب شدید و در اوج نا امیدی از غم غربت یهو آوای خوش آهنگ زبان فارسی و می شنوید و با اشتیاقی آتشین به سمت منبع صدا بر میگردید، آن هم وطن گرامی با چنان خشم و نفرتی به شما می نگرد که عرق شرم بر تنتان می نشیند، حالا شاید نه به این شدت ولی اصولن ایرانی ها چشم دیدن همو ندارن! قصه داره طولانی میشه داشتم می گفتم که این آقا و من مثل تمام ایرانیهای کوچک و بزرگی که کارشناس مسایل اقتصادی، خاورمیانه، سیاست بین المللٌ کارشناس مسایل هسته ای و از همه مهمتر آگاه به ریشه های جهل مردم هستند و صد البته خودشان جدا از این کلمه ی کذایی عوام فریبانه ی "مردم"، شروع کردیم به تحلیل مسایل اجتماعی و ازین حرفها. این آقا حدود سی سالی هست اینجاست و حرف خوبی زد بهم گفت منفی نباش مردمای همه جا مثل همن! اون وسیله ای که مردم باهاشون تحمیق میشن اونارو از هم سوا می کنه! دیدم بی راهم نمی گه. ما هم گرفتار ایدئولوژی مذهبی شدیم و به نظر اون آقا این طور قدرتها یم ملت رو به دست می گیرن. البته با یک نکته در این امر موافق نبودم ... که فعلن برای جلب مخاطب برای یک وبلاگ سوت و کور از پستهای طولانی می پرهیزیم.

2 comments:

Anonymous said...

این قضیه ایرانیهای خارج از کشور برای من هم خیلی جالبه. چرا ایرانیها اینقدر از خودشون بدشون میاد و فرار میکنن؟

Anonymous said...

دختر...از لحظات نابت,احساس هاي خاص و نگاه متفاوتت به فضاي زيبات بيش تر بنويس.....