Tuesday, 19 August 2008

دیگه از یادتم خستم

هنوز بعد گذشت یک سال بیشتر شبها خوابتو می بینم و روزا بهت فکر می کنم، می دونی چیه انگار آدم روحش یه بار می تونه با دیگری یکی بشه، من و تو یکی شدیم و امروز از جستجوی بی حاصلم برای یکی شدن دوباره خسته ام! راستی تو حالت خوبه؟ نکنه مث اون روزای یکی شدن که از دل هم حتی از دور خبر داشتیم تو هم هنوز گرفتار یاد منی!!؟؟

1 comment:

Anonymous said...

میفهمم چی میگی. همیشه عشق اول یه خاطره دیگه ای برای آدم از خودش بجا میذاره. در مورد کامنت پست قبلی هم منظورم این نبود که اینجا دیکتاتوری نیست. اتفاقا هست. اما مردم دیگه کاری بهش ندارن و سرگرم زندگی خودشون هستن. خوب باشی