Tuesday 29 July 2008

گفتگو با گیتی پورفاضل

از چندتا مطلب این مقاله خیلی خوشم اومد. به خصوص که یک حقوقدان اینقدر خوب ضرورت و فقدان علم جامعه شناسی و روانشناسی و در قوانین احساس می کنه!

ایرانی بودن

اصولن آدمی هستم که مسایل فرهنگی (حتی چیزای خیلی ریز) خیلی فکرمو به خودش مشغول می کنه! دیروز یه جا خوندم که 25 درصد مردم ایران از اختلالات رفتاری رنج می برن! آدم بدبینی نیستم ولی چون آدمای دیگه ای از یه فرهنگ دیگه رو جلو چشمم دارم راحت ادعا می کنم که مشکل فکری، رفتاری مردم ما خیلی وسیع تر و حادتر ازین حرفهاست. نمی دونم تجربه ی زندگی خارج از ایران و داشتید یا نه. ولی این مدت که آدمهایی از جاهای مختلف دنیا رو دیدم و البته افزون بر کنکاشهای شخصی و پژوهشی ام، بازم جرأت دارم ادعا کنم که ایرانیها از پیچیده ترین آدمهای دنیا هستند. پیدا کردن آدمی که حرف دل و دهنش مث هم باشه مث پیدا کردن اورانیوم غنی شده نایابه! یعنی اصولن موضوع تربیتیِ.. از همون بچگی شخصیتهای کاذب تومون شکل می گیره، هی قضاوت می شیم هی باید خوب باشیم، اگه دختر باشیم که اوضاع بدتر باید درس خون، حرف گوش کن، مودب، باهوش، خانوم، نجیب (رو این کلمه حساسیت بدی دارم) باشیم. حال اگه خانواده تون مذهبی باید قرآن خون باشین و نماز روزه و کلی محدودیت دیگه، اگه از خانواده ی ضد مذهب سنتی باشین که اکثرن همگی ادعای نون و نمک خوری با جناب شاهنشاهی دارن باید اصیل، جا افتاده و راز دار باشین و مثلن به دوستاتون نگین که باباتون شراب می ندازه و مامانتون به آخوندا فش میده، خلاصه که اصلن بی خیال.
از خودم بگم، دیشب بهم از کنفرانس هنر، دین و هویت ایمیل زدن که مقالمو قبول کردن، سپتامبر می رم برای ارائه اش اسکاتلند. خوبه خوشحالم! خوشحالم چقدر این کلمه رو این روزا کم تو وبلگستون میشه پیدا کرد. به هر حال که من امروز خیلی از زندگی خوشحال و راضی بودم..

Monday 28 July 2008

بی هویتی

در تمام عمر پر برکتم! همیشه از اسم واقعی ام استفاده کردم! (باشه 90 درصد به بالا) ، هیچ وقت اسم مستعار یا نیک نیم یا هرچی دیگه نداشتم . بی هویت بودنم اینجا داره اذیتم می کنه! من که می دونم خودم با دست خودم بعد یه مدت کوتاه می گم چه کی ام چی کارم. پس فعلن از این ناشناسی لذت می بریم.

Sunday 27 July 2008

خوب نیستم! راستش با خودم شرط کرده بودم که مث بقیه وبلاگم از بیداد و غم نباشه! ولی حالم بده خیلی بد! نمی دونم خبر مرگ و مختوم شدن پرونده مرگ دکتر زهرا بنی یعقوب رو شنیده اید یا نه ؟ من که چیزی نمی دونستم، داستان خیلی ساده بوده ایشون توسط گشت ارشاد به همراه آقایی که میگن نامزدشون بوده دستگیر و دو روز بعد... بازم حالم بد شد... دو روز بعد خبر مرگشو اعلام میکن! آره به همین راحتی خبر مرگ! و بعد هم مردم اومدن نوشتن که ایشون اصلن با کسی رابطه نداشته و حتی با پسرها حرف هم نمی زده! آخه احمق عقب افتاده به کسی چه که ایشون با کی دوست بوده و چی کار می کرده! کی این خقو به ما داده که در مورد هرکس که دوس داریم قضاوت کنیم! مگه هرکی دوست پسر یا نامزد یا دوستی از جنس مخالف داره باید بمیره که شما می خواید یکی دیگه رو تبرئه کنید؟؟؟؟ باورتون میشه حالت تهوع دارم. کاش مث این اروپایی های خوش همین قد از ایران می دونستم که ایرانم یه کشور عربی با فرهنگ بربری، عقب افتادست که مردها می تونن چندتا زن داشته باشن! ولی اوضاع وخیم تر از این حرفهاست. یک بار دیگه به این نتیجه رسیدم که تنها دلیلی که این استکبارو با این توحش استوار نگه داشته، افسردگی و بی تفاوتی مردمی که حتی حال بالا آوردن سرشون و نگاه به بیدادها رو ندارن چه برسه به اعتراض! کاش هیچ ریشه ای توی این مرز و بوم فناشده نداشتم و الان راحت خوابیده بودم! کاش

Wednesday 23 July 2008

منم هستم! مث یه قارچ کوچولو از این خاک گل گرفته زدم بیرون! به همه ی قارچ های بزرگتر احترام می ذارم و می خوام حرف بزنم.
خیلی ناراحتم که مث خیلی های دیگه دوس ندارم هویتم معلوم باشه ولی زاده شدن در جامعه ای ... بیخیال واسه حرف زدن خیلی زوده فقط سلام، سلام به هرکی که صدامو داره! صدا!!! چقدر جنجال برانگیز، بازم سلام من ... هستم، 23 ساله، با هویتی لنگ در هوا! سوئد زندگی می کنم و برخلاف زندگی آروم اینجا، درونم خیلی صدا هست! آره صدا همینی که من و بعد عمری وبلاگ خونی واداشت پراکنده نویسی و تنبلی و بذارم کنار و یه جا ساکن شم تا حرف بزنم! در لحظه های مهمی از تاریخ کشورم! لحظه های که بعدها فراموش نخواهند شد. بازم میام