Tuesday 19 August 2008

خندیدن بدون لهجه- فیروزه دوما


من کتاب عطر سنبل عطر کاج که ترجمه ی عجیبی از کتاب "فانی این فارسی" فیروزه دوما است رو خیلی دوست داشتم، حالا هم که مصاحبه شو دیدم خودشو هم دوست دارم. تازگی ها هم کتابی نوشته به اسم
Laughing without accent
چه خوبه آدمهایی مثل فیروزه هستند تا به قول خودش صدایی باشند در میان بقیه صداها صدایی که از خاطرات شیرینش در ایران و در موقعیت ایرانی بودن میگه

دیگه از یادتم خستم

هنوز بعد گذشت یک سال بیشتر شبها خوابتو می بینم و روزا بهت فکر می کنم، می دونی چیه انگار آدم روحش یه بار می تونه با دیگری یکی بشه، من و تو یکی شدیم و امروز از جستجوی بی حاصلم برای یکی شدن دوباره خسته ام! راستی تو حالت خوبه؟ نکنه مث اون روزای یکی شدن که از دل هم حتی از دور خبر داشتیم تو هم هنوز گرفتار یاد منی!!؟؟

Tuesday 12 August 2008

بهشت همینجاست

دو روزی هست که از سفر برگشتم، خوشی هم نگذشت، به دلایلی. نمی دونم چیه! انگار اینجا هم نمی تونم خود خودم باشم. یه حسی دارم که انگار همه می فهمن من کیمم پس باید سیستمهای خود سانسوری و اینجا هم پیاده کنم. تازگی ها به این نتیجه رسیدم که خیلی آدم محافظه کاری هستم، جدن نمی دونستم خودمم.


میشه یه کم سیاسی باشم، دیروز داشتم فکر می کردم (مث همیشه) که چرا در سرزمینهای غربی مث ایران باوری مث ظهور یک منجی وجود نداره، بعد دیدم چقد جوابش سادست، وقتی دوروبرت ظلم، بی عدالتی فاحش، فقر، بدبختی، دروغ و ریا و از این قبیل بلایای انسانی نباشه، چه مرضیه که چشم به راه یه منجی سوار بر اسب بنشینی؟ واقعاً اینطور نیست به نظر شما، اصلن نمی خام بگم که اینجا بهشت موعود ولی به نظر من بهشت چیزی بیشتر از این نیست که وقتی می خوای بخوابی خیالت راحت باشه که بقیه هم مث تو راحت می خوابن گرسنه یا سردشون نیست. وقتی میری بیرون از نگاه و رفتار و بودن مردم کنارت آزار نمی بینی و خیلی چیزای دیگه که برای من حکم بهشتو داره، شرمنده اگه لزبین نیستم تا از حوریهای بهشتی اونجا لذت ببرم!


و یه نتیجه گیری دیگه از مخ ناآروم من که به دنبال ریشه های بدبختی مردمی می گرده که بعد از هزاران سال هنوز انرژی سرو کله زدن با دیکتاتوری رو دارن. موضوع اینه که به خاطر همین قدرت بازی و سانسور بازیها، هیچ وقت نتونستیم تصور درستی از تاریخ داشته باشیم، هیچ وقت بیشتر از یه بعد تاریخی در دسترسمون نبوده، ازونجاییکه تازگیها به خوندن درباره ی انقلاب مشروطه علاقه پیدا کردم تازه دارم خیلی از ابعاد گمشده رو تو ذهنم کنار هم جا می دم، حتی در مرد دین هم همینه، هنوز نمی دونیم. که امام.. بی خیال اینجا یه خود سانسوری بسیار سریع رخ داد. فعلن همین تا دفعه بعد که برای تغییر وضعیت سیاسی اینجا عکسهای شمال و از دوستم می گیرم و می ذارم اینجا تا همگان لذت ببرند

Saturday 2 August 2008

سفر

دارم میرم شمال، شمال اینجا ولی دلم شمال ایرانو می خواهد با خاطرات بی اندازه ای که ازش دارم. 5 روز نیستم زود بر میگردم با اینکه فکر نمی کنم کسی اینجا منتظر رومدنم باشه!

Friday 1 August 2008

یک روز گرم در استکهلم

دیشب داشتم فکر می کردم که چقدر آدم شدم و چقدر به اون کسی که دوست داشتم باشم دارم نزدیک می شم. متاسفانه خیلی آدم ایده آل گرایی هستم، و همیشه از خودم بیش از اون چیزی که هستم انتظار دارم خیلی بده، چون در انتظار آینده ی بهتر حالمو خراب می کنم.
مسایل خورده ریز فرهنگی که قبلا اشاره کردم، همین جوری تو سرم قل قل می خورد و شدیدن تو فکر بودم تا اینکه دیروز برای استفاده از تنها روزهای گرم استکلهم رفتم ساحل کنار خونمون یه کم شنا و آفتاب ذخیره کنی. یه آقایی حولشو تکوند رو تن منی که زیر آفتاب نیم جون مست و ملنگ شده بودم برگشتم نگاهش کردم شروع کرد فارسی حرف زدن. وای نمی دونید وقتی ایرانی ها به هم می رسن چقدر حرف دارن بهم بزن فقط کافیه از اون مرحله نفرت اولیه! بگذرن، این نفرت اولیه قضیه ی پیچیده ای که تنها در میان موارد نادری از اقلیتها و ملیتها اتفاق می یفته، ایرانی ها هم تا اونجاییکه دیدم و شنیدم مصداقی بی مانند ازاین قضین، به این معنا که اگه شما تازه وارد یه کشور غریب شدید و در اوج نا امیدی از غم غربت یهو آوای خوش آهنگ زبان فارسی و می شنوید و با اشتیاقی آتشین به سمت منبع صدا بر میگردید، آن هم وطن گرامی با چنان خشم و نفرتی به شما می نگرد که عرق شرم بر تنتان می نشیند، حالا شاید نه به این شدت ولی اصولن ایرانی ها چشم دیدن همو ندارن! قصه داره طولانی میشه داشتم می گفتم که این آقا و من مثل تمام ایرانیهای کوچک و بزرگی که کارشناس مسایل اقتصادی، خاورمیانه، سیاست بین المللٌ کارشناس مسایل هسته ای و از همه مهمتر آگاه به ریشه های جهل مردم هستند و صد البته خودشان جدا از این کلمه ی کذایی عوام فریبانه ی "مردم"، شروع کردیم به تحلیل مسایل اجتماعی و ازین حرفها. این آقا حدود سی سالی هست اینجاست و حرف خوبی زد بهم گفت منفی نباش مردمای همه جا مثل همن! اون وسیله ای که مردم باهاشون تحمیق میشن اونارو از هم سوا می کنه! دیدم بی راهم نمی گه. ما هم گرفتار ایدئولوژی مذهبی شدیم و به نظر اون آقا این طور قدرتها یم ملت رو به دست می گیرن. البته با یک نکته در این امر موافق نبودم ... که فعلن برای جلب مخاطب برای یک وبلاگ سوت و کور از پستهای طولانی می پرهیزیم.